همراه با بهار

نقش جهان

یه اشتباه کوچولو تو تاریخ قبلی کردم به بزرگی خودتون ببخشید 8/30زدم9/30 امروز رفتیم میدان نقش جهان اول که رسیدیم رفتیم اسب سوارس (درشکه سواری)نفسم کلی کیف کرد بعدشم که پیاده شدیم بدو بدو رفت سمت اب نمای وسط میدون یه دور کامل اونجا زد مثل پیشیا راه میرفت میگفت میو هستم (میوم)دستاش یخ زده بود اما بازم دوست داشت شیطونی کنه به خاطر شرایط همراهان به مسجد شاه و عالی قاپو نرسیدیم.بازم  خرید........
1 اسفند 1389

پل قدیمی

امشب رفتیم زیر پل خواجو شیطونک که خواب بود یه خواب به آرومی رودخونه زاینده رود که از زیر پل رد میشد حدود یک ساعتی شاید بیشتر اونجا بودیم بعضیا که خیلی عاشق بودن میومدن زیر پل برا معشوقشون یه دهن می خوندن بعضیام مثل ما لذت می بردن جاتون خیلی خالی بود فضا واقعا دلربا بود .......
1 اسفند 1389

مسابقه

بابائی امروز مسابقه داشت خوب چون خیلی تمرین نکرده بود نفر 4شد بازم خیلی خوبه دیگه با وزن 115کیلو به نظرم عالیه تازشم کلاس بندیشون بد بوده همه رو مثل هم حساب کردن دیگه بابائی دیگه....
1 اسفند 1389

دل تنگی

امروز دیگه قرار برگردیم مشهد من که نمی خوام برگردم دلم تنگ میشه برای این همه زیبائی اما باید برگشت خوب هواپیمام که تاخیر داره بهارمم خسته شده از صبح که بیدار شده هنوز نخوابیده باید بریم تا سفر بعد.....
1 اسفند 1389

چله

شب چله اس به قول بهار امشب هندونه می خورن بابا بزرگ قصه میگه الهی دورش بگردم امشب خونممون همه هستن به غیر از اونائی که همیشه جاشون تو این مراسما خالیه واقعا خوش گذشت جاتون واقعا خالیه نفس کوچولو که داره حسابی مجلسو گرم میکنه نمی دونم امیدوارم این شب زیبا با حافظ زیبا تر بشه امشب حافظم محفلمونو گرم کرد البته همه زیر کرسی بودیم به سنت گذشته ها تا منتظر برف و ننه سرما باشیم (وووویی)همه راضی بودن و خوشحال ولی خودمونیم حسابی با خاله آلیدا ترکوندیم باید به خودمون ایول بگم تا یلدای دیگه .......
1 اسفند 1389

گذر زمان

از صبح که اصفهان گردی داشتیم سی و سه پل و عالی قاپو و نقش جهان جاتون خالی تو اصفهان هر چی بگردی بازم کمه عصرهم می خواستیم بریم کلیسا که متاسفانه دیر رسیدیم درشو بستن برا فردا قرار گذاشتیم
1 اسفند 1389

اولین برف

وای خداوندا قدرتت را چه زیبا به من انسان می نمایانی امروز اولین برف زمستان 1389شروع به بارش کرده و ما از این زیبائی خیلی خوشحالیم این برف در حالی شروع به باریدن کرده که هکه ناامید شده بودیم اما صبح که از بستر خواب بیرون آمدیم روی لبهای همه لبخندی زیبا نشاند . الان که در حال تایپ کردن این مطلب هستم برف به زیبائی پرهای قو از آسمان می بارد و من از پنجره شاهد این بارشم قراره با دوردونه مامان بریم پارک برف بازی سال گذشته خیلی کوچولو بود اما امسال کاملا معنی زیبای برف و درک میکنه می خوام براش یه آدم برفی کوچولو مثل خودش درست کنم خیلی هیجان دارم ببینم چه عکس العملی نشون میده. تا بعد.......
1 اسفند 1389

سردرگمی

امروز که دارم این مطالب و می نویسم از یه دوره وحشتناک جون سالم به در بردم دو هفته پیش بهارم یک دفعه تب کرد 40درجه این تب وحشتناک تا 4روز ادامه داشت دکتر براش اموکسیسیلین تجویز کرده بود بعد از مصرف این دارو یکدفعه حالش بدتر شد در حدی که یک شب دوراز جونش انگار نمی تونست نفس بکشه سینش حسابی خراب شده بود تا صبح تو بغلم همین که نمی تونست نفس بکشه ریه میکرد و صدام می زد منم باهاش گریه میکردم شب وحشتناکی بود ، وای غذام که نمی خورد دیگه در حد فجیعی داشتم افسردگی می گرفتم نمی دونستم باید چه کار کنم بعد از حدود 10روز پرنسس مامان که کلی لاغر شده بود کم کم شروع به غذا خوردن کرد 2روزی خوب بود تا دوباره یکدفعه تب و اس اس و پاشم که حسابی سوخته بود دیگه میخو...
1 اسفند 1389

یک مروارید کوچولو

دوباره سلام سلامی به گرمی بخاریهای گرما بخش زمستانی دختر کوچولوی مامان بلاخره دوباره یکدونه از مرواریدتی سختش داره در میا مثل یه مروارید کوچولو از زیر لثه هاش نیش زده نفس کوچولو سر این یه ذره دندون کلی عذاب کشید اما بلاخره دندونش در اومد نمی دونم امیدوارم تا هوا گرم نشده بقیشونم در بیان .
1 اسفند 1389